نوشته شده توسط : اقا محمدرضا

بودا به دهی سفر كرد ...

زنی كه مجذوب سخنان او شده بود از بودا خواست تا مهمان وی باشد .

بودا پذیرفت و مهیای رفتن به خانه‌ی زن شد .

كدخدای دهكده هراسان خود را به بودا رسانید و گفت : این زن، هرزه است به خانه‌ی او نروید !

بودا به كدخدا گفت :  یكی از دستانت را به من بده !!!

كدخدا تعجب كرد و یكی از دستانش را در دستان بودا گذاشت .

آنگاه بودا گفت : حالا كف بزن !!!

كدخدا بیشتر تعجب كرد و گفت:  هیچ كس نمی‌تواند با یك دست كف بزند ؟!!

بودا لبخندی زد و پاسخ داد : هیچ زنی نیز نمی تواند به تنهایی بد و هرزه باشد، مگر این كه مردان دهكده نیز هرزه باشند . بنابراین مردان و پول‌هایشان است كه از این زن، زنی هرزه ساخته‌اند ...



:: بازدید از این مطلب : 1352
|
امتیاز مطلب : 469
|
تعداد امتیازدهندگان : 150
|
مجموع امتیاز : 150
تاریخ انتشار : شنبه 25 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا

۱ ) بلوتوث باز ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/Bluetooth.jpg

این قشر که بیشتر در مترو یافت میشوند در گوشه ای نشسته و اکثراً روی لبانشان لبخند پلیدی نقش بسته است ، گوشی مورد علاقۀ آنها sonyericsson میباشد و گاهاً تا چند مموری موبایل در جیبهایشان پیدا میشود .

۲ ) عهد بوق ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/1277334566.jpg

این افراد معتقدند که تا وقتی یک گوشی کار کند باید آن را نگه داشت ، با چسب و هزار ترفند دیگر گوشی شان را سر پا نگه میدارند و وقتی شما و گوشی تان را میبینند سری به نشانۀ تأسف تکان میدهند و میگویند : ” مگه اون قبلیت چه ایرادی داشت ؟”

۳) آیفون دارها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/iphone-41.jpg

دو دسته هستند ، دستۀ اول واقعاً شعورشون به استفاده از آیفون میرسد و به درستی از قابلیت های بالای این گوشی استفاده میکنند ، اما دستۀ دوم افرادی هستند که تنها پول ِ لازم برای تهیه این گوشی را دارند و هدفشان نیز تنها یک چیز است : ” حسودیت شد ؟ ”

۴) Black Berry دار ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/04_BBBusinessman.jpg

این قشر در ایران کمتر یافت میشوند ، انسانهایی که زندگی شان کارشان است و سرشان را از گوشیشان بالا نمی آورند ، مدام در حال ور رفتن با موبایلشان هستند و اکثراً کت و شلوار به تن دارند .

۵) کمرآویز ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/05_Holsters.jpg

این افراد نه تنها گوشی بلکه سایر وسایلشان را نیز با پوشش هایی زشت به کمربند خود آویزان میکنند . صدای باز شدن چسب جلد موبایشان هنگامی که میخواهند گوشیشان را جواب دهند باعث میشود که سرتان را به دیوار بکوبید !

۵) خاموش نشدگان

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/06_TheatreTexter.jpg

آدمایی که تو تئاتر و سینما گوشی تلفنشان رو سایلنت نمیکنند و شما معمولاً به آنها چپ چپ نگاه میکنید ، خب تا اینجای کار عیبی ندارد ، شاید یادشان رفته باشد ! ولی وقتی با موبایلشان شروع به حرف زدن هم میکنند دیگر تحملشان سخت میشود …

۶) بلندگویان

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/18205_146.jpg

این کاربران معمولاً در محیط های سر بسته و تاکسی ها شروع به صحبت با موبایلشان میکنند و وای به روزی که با طرف مقابلشان اختلاف نظر داشته باشند و صدایشان را بالا ببرند ! در کل خیلی دوست دارند که بگویند : ” آره ! من خیلی آدم مهمی هستم ”

۷) دو نفره ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/11_CellPhoneCouple.jpg

قشری نایاب اما موجود ! زوج هایی که برای نشان دادن اینکه چقدر با هم تفاهم دارند گوشی هایشان را با هم سِت میکنند ! یک مدل و حتی یک رنگ ! به شدت تهوع آور !

۸ ) اس ام اس باز ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/old-man-on-the-phone.jpg

دو نوع هستند ! اول جوانانی که با دوستانشان در هرجا و هرمکان به اس ام اس بازی مشغول هستند ، برایشان مهم نیست که در مهمانی هستند یا سر میز شام ، موبایلشان دستشان است و اس ام اس شان را میدهند ! اما نوع دوم ، میانسال هایی که به فرستادن جک های ۱۰ سال پیش میپردازند و هنگامی که اس ام اسی هم برایشان می آید ، در حالی که سیبیل هایشان در هوا تاب میخورد ، قاه قاه میخندند ، در موارد سیگاری جمع شدن خِلت در گلو موقع خنده هم مشاهده شده …

۹ ) دوربین به دست ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/24582.jpg

در یک حادثه برایشان مهم نیست کسی احتیاج به کمک داشته باشد یا نه ، اولین واکنششان در آوردن موبایل و فیلم گرفتن است ! برایشان مهم نیست که دستتان در دماغتان باشد ، دوست دارند در آن لحظه از شما عکس بگیرند .

۱۰ ) فیستول بندیلک دار ها

http://themani.me/wp-content/uploads/2011/01/12_DecoratedCellPhone.jpg

معمولاً در بین دختران یافت میشوند ! افرادی که آنقدر به گوشیشان تزئین آلات آویزان میکنند که گوشیشان آن بین گم میشود ! تلق تولوق ِ این وسایل برای اطرافیان چندان خوشآیند نیست .



:: بازدید از این مطلب : 3610
|
امتیاز مطلب : 483
|
تعداد امتیازدهندگان : 148
|
مجموع امتیاز : 148
تاریخ انتشار : شنبه 25 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا

 

 

روزی روزگاری شیطان به فکر سفر افتاد. با خود عهد کرد تازمانی که
انسانی نیابد که بتواند او را به حیرت وا دارد، از این سفر بر نگردد. نیم
دو جین روح را در خورجین ریخت. نان جویی بر داشت و به راه افتاد.
رفت و رفت و رفت. هزاران فرسنگ راه رفت تا اینکه تردید در دلش
جوانه بست که شاید تصمیم غلطی گرفته باشد.


در هیچ کدام از جاده های دنیا به هیچ بنده ای که .... توجه او را جلب
کند ویا حتی کنجکاوی او را بر انگیزد، بر نخورد. دیگر داشت خسته
می شد. تصمیم گرفت به مکان مقدسی سر بزند؛ ولی حتی آنجا هم،
که همیشه مبارزه ای ریشه دار از زمانهای دور، علیه او جریان
داشت، هیچ چیز نتوانست حیرت زده اش کند. دلسرد و نا امید و
افسرده در سایه درختی  ایستاده بود که رهگذری گرما زده با
کیفی بر دوش کنا او ایستاد. کمی که استراحت کرد خواست به
رفتنش ادامه دهد. مرد قبل از اینکه به راه خود ادامه دهد، به او
گفت
:"تو شیطان هستی!"
ابلیس حیرت زده پرسید:"
از کجا فهمیدی؟!"
" از روی تجربه ام گفتم. ببین من فروشنده دوره گردم. خیلی سفر
می کنم و مردم را خوب می شناسم . در نتیجه در همین ده دقیقه
ای که اینجا هستیم، تو را شنا ختم. چون:
مثل کنه به من نچسبیدی، پس مزاحم یا گدا نیستی !
از آب و هوا شکایت نکردی، پس احمق نیستی !
به من حمله نکردی، پس راهزن نیستی !
به من حتی سلام نکردی، پس شخص محترمی نیستی !
از من نپرسیدی داخل کیفم چه دارم، پس فضول هم نیستی !
حالا که نه مزاحمی، نه احمق، نه راهزن، نه محترم، نه فضول پس
آدمیزاد نیستی ! هیچ کس نیستی ! پس خود شیطانی

 

شیطان با شنیدن این حرفها کلاه ازسر برداشت و کله اش را خاراند.
مرد با دست به پاها یش زد و گفت:"خوبه! تازه، شاخ هم که داری!"



:: بازدید از این مطلب : 3581
|
امتیاز مطلب : 472
|
تعداد امتیازدهندگان : 155
|
مجموع امتیاز : 155
تاریخ انتشار : 15 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا



گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


سال 1264 قمرى، نخستین برنامه‌ى دولت ایران براى واکسن زدن به فرمان امیرکبیر آغاز شد. در آن

برنامه، کودکان و نوجوانانى ایرانى را آبله‌کوبى مى‌کردند. اما چند روز پس از آغاز آبله‌کوبى به امیر کبیر

خبردادند که مردم از روى ناآگاهى نمى‌خواهند واکسن بزنند.

به ‌ویژه که چند تن از فالگیرها و دعانویس‌ها در شهر شایعه کرده بودند که واکسن زدن باعث راه ‌یافتن

جن به خون انسان مى‌شود! هنگامى که خبر رسید پنج نفر به علت ابتلا به بیمارى آبله جان باخته‌اند،

امیر بى‌درنگ فرمان داد هر کسى که حاضر نشود آبله بکوبد باید پنج تومان به صندوق دولت جریمه

بپردازد. او تصور مى کرد که با این فرمان همه مردم آبله مى‌کوبند. اما نفوذ سخن دعانویس‌ها و نادانى

مردم بیش از آن بود که فرمان امیر را بپذیرند.

شمارى که پول کافى داشتند، پنج تومان را پرداختند و از آبله‌کوبى سرباز زدند. شمارى دیگر هنگام

مراجعه مأموران در آب انبارها پنهان مى‌شدند یا از شهر بیرون مى‌رفتند. روز بیست و هشتم ماه ربیع

الاول به امیر اطلاع دادند که در همه‌ى شهر تهران و روستاهاى پیرامون آن فقط سى‌صد و سى نفر

آبله کوبیده‌اند. در همان روز، پاره دوزى را که فرزندش از بیمارى آبله مرده بود، به نزد او آوردند. امیر به

جسد کودک نگریست و آنگاه گفت: ما که براى نجات بچه‌هایتان آبله‌کوب فرستادیم. پیرمرد با اندوه

فراوان گفت: حضرت امیر، به من گفته بودند که اگر بچه را آبله بکوبیم جن زده مى‌شود ...

امیر فریاد کشید: واى از جهل و نادانى، حال، گذشته از اینکه فرزندت را از دست داده‌اى باید پنج تومان

هم جریمه بدهی. پیرمرد با التماس گفت باور کنید که هیچ ندارم. امیرکبیر دست در جیب خود کرد و

پنج تومان به او داد و سپس گفت: حکم برنمى‌گردد، این پنج تومان را به صندوق دولت بپرداز. چند

دقیقه دیگر، بقالى را آوردند که فرزند او نیز از آبله مرده بود. این بار امیرکبیر دیگر نتوانست تحمل کند.

روى صندلى نشست و با حالى زار شروع به گریستن کرد.

بقیه ادامه مطلب......

نظر یادت نره



:: بازدید از این مطلب : 3276
|
امتیاز مطلب : 465
|
تعداد امتیازدهندگان : 147
|
مجموع امتیاز : 147
تاریخ انتشار : 6 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا

http://up.warningtm.info/images/391_Leli_majnoon4.jpg

ادامه مطلبه

 

....



:: بازدید از این مطلب : 3049
|
امتیاز مطلب : 680
|
تعداد امتیازدهندگان : 200
|
مجموع امتیاز : 200
تاریخ انتشار : 2 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا

روزی بهلول بر هارون‌الرشید وارد شد.

خلیفه گفت: مرا پندی بده!

بهلول پرسید: اگر در بیابانی بی‌آب، تشنه‌گی بر تو غلبه نماید چندان که مشرف به

موت گردی، در مقابل جرعه‌ای آب که عطش تو را فرو نشاند چه می‌دهی؟

گفت:...

صد دینار طلا.

پرسید: اگر صاحب آب به پول رضایت ندهد؟

گفت: نصف پادشاهی‌ام را.

بهلول گفت: حال اگر به حبس‌البول مبتلا گردی و رفع آن نتوانی، چه می‌دهی که آن را

علاج کنند؟

گفت: نیم دیگر سلطنتم را.

بهلول گفت: پس ای خلیفه، این سلطنت که به آبی و بولی وابسته است، تو را مغرور

نسازد که با خلق خدای به بدی رفتار کنی.

نظر فراموش نشه

 



:: بازدید از این مطلب : 2822
|
امتیاز مطلب : 487
|
تعداد امتیازدهندگان : 156
|
مجموع امتیاز : 156
تاریخ انتشار : 2 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا

 

روزی رسول خدا (صل الله علیه و آله) نشسته بود، عزراییل به زیارت آن حضرت آمد. پیامبر(صل الله علیه و آله) از او پرسید: ای برادر! چندین هزار سال است که تو مأمور قبض روح انسان ها هستی، آیا در هنگام جان کندن آنها دلت برای کسی سوخته است؟
عزارییل گفت در این مدت دلم برای دو نفر سوخت:...

۱- روزی دریایی طوفانی شد و امواج سهمگین آن یک کشتی را در هم شکست همه سر نشینان کشتی غرق شدند، تنها یک زن حامله نجات یافت او سوار بر پاره تخته کشتی شد و امواج ملایم دریا او را به ساحل آورد و در جزیره ای افکند و در همین هنگام فارغ شد و پسری از وی متولد شد، من مأمور شدم که جان آن زن را بگیرم، دلم به حال آن پسر سوخت.

۲- هنگامی که شداد بن عاد سالها به ساختن باغ بزرگ و بی نظیر خود پرداخت و همه توان و امکانات و ثروت خود را در ساختن آن صرف کرد و خروارها طلا و جواهرات برای ستونها و سایر زرق و برق آن خرج نمود تا تکمیل نمود. وقتی خواست به دیدن باغ برود همین که خواست از اسب پیاده شود و پای راست از رکاب به زمین نهد، هنوز پای چپش بر رکاب بود که فرمان از سوی خدا آمد که جان او را بگیرم، آن تیره بخت از پشت اسب بین زمین و رکاب اسب گیر کرد و مرد، دلم به حال او سوخت بدین جهت که او عمری را به امید دیدار باغی که ساخته بود سپری کرد اما هنوز چشمش به باغ نیفتاده بود اسیر مرگ شد.

در این هنگام جبرئیل به محضر پیامبر (صل الله علیه و آله) رسید و گفت ای محمد! خدایت سلام می رساند و می فرماید: به عظمت و جلالم سوگند شداد بن عاد همان کودکی بود که او را از دریای بیکران به لطف خود گرفتیم و از آن جزیره دور افتاده نجاتش دادیم و او را بی مادر تربیت کردیم و به پادشاهی رساندیم، در عین حال کفران نعمت کرد و خود بینی و تکبر نمود و پرچم مخالفت با ما بر افراشت، سر انجام عذاب سخت ما او را فرا گرفت، تا جهانیان بدانند که ما به آدمیان مهلت می دهیم و لی آنها را رها نمی کنیم

 

نظر یادت نره



:: بازدید از این مطلب : 2914
|
امتیاز مطلب : 473
|
تعداد امتیازدهندگان : 154
|
مجموع امتیاز : 154
تاریخ انتشار : 2 / 10 / 1389 | نظرات ()
نوشته شده توسط : اقا محمدرضا


 

http://up.warningtm.info/images/220_4026iyt.jpg

 

پرفسور ایلیف مدیر موزه لیورپول انگلستان :
در جهان امروز بارزترین شخصیت جهان باستان كورش شناخته شده است . زیرا نبوغ و عظمت او در بنیانگذاری امپراتوری چندین دهه ای ایران مایه شگفتی است . آزادی به یهودیان و ملتهای منطقه و كشورهای مسخر شده كه در گذشته نه تنها وجود نداشت بلكه كاری عجیب به نظر می رسیده است از شگفتی های اوست .
 
دكتر هانری بر دانشمند فرانسوی - تمدن ایران باستان :
این پادشاه بزرگ یعنی كورش هخامنشی برعكس سلاطین قسی القب و ظالم بابل و آسور بسیار عادل و رحیم و مهربان بود
زیرا اخلاق روح ایرانی اساسش تعلیمات زردشت بوده. به همین سبب بود كه شاهنشاهان هخامنشی خود را مظهر صفات (خشترا) می شمردند و همه قوا و اقتدار خود را از خدواند دانسته و آنرا برای خیر بشر و آسایش و سعادت جامعه انسان صرف می كردند .
بقیه ادامه مطلب....



:: بازدید از این مطلب : 1865
|
امتیاز مطلب : 486
|
تعداد امتیازدهندگان : 150
|
مجموع امتیاز : 150
تاریخ انتشار : 1 / 10 / 1389 | نظرات ()